اعوذ با… من الشیطان الرجیم، بسم ا…الرحمن الرحیم
مقدم شما برادران بزرگوار، اعضای مرکزی هیأت اسلامی هنرمندان را گرامی می داریم و از ذات اقدس اله مسئلت می کنیم که به همه علاقمندان به معارف نورانی قرآن، مخصوصاً به شما خواهران و برادران بزرگوار سعادت و صیانت دنیا و آخرت مرحمت بفرماید؛ انشاءا…
چند مطلب بعد از دریافت گزارش مشروح شما به ذهنم آمد که عرض کنم؛ اول تأسیس چنین مجمع و تشکیل چنین محفلی که این را به فال نیک بگیرید، انشاءا… هم حفظش کنید و هم گسترشش بدهید. اعضاء وابسته، پیوسته و عناوین دیگری که بالاخره می توانند شما را یاری کنند، شما از فکر آنها استفاده کنید، یا آنها که می خواهند فرصت ها و فراغتهایشان را در چنین محفلی بگذرانند، از آنها استفاده کنید.
همگان در یک سطح نیستند، اما پذیرش اصول ارزشی تقریباً در بین خیلی از آدم ها مشترک است.
تحجیر نکنید. سنگ چین نکنید و دور خود را سیم خاردار نکشید، نگویید همین ها بیایند و لاغیر. وابستگانی داشته باشید، پیوستگانی داشته باشید، گروه اول و دومی داشته باشید برابر آن درجات تعلقشان به این اصول ارزشی.
تشکل های اسلامی در نهان و نهاد بسیاری از عزیزان راه دارند، بنابراین خیلی ها می توانند در جمع شما حضور داشته باشند. اگر جزو اعضاء مرکزی نبودند، وابسته باشند، اگر نتوانستند در تمام محفل ها حضور پیدا کنند لااقل هر وقتی که فرصت پیدا کردند سری به این محفل بزنند، مغتنم است. این مطلب اول.
مطلب دوم اینکه، اساسنامه شما، برنامه شما روی خطوط کلی باشد که منزه از افراط و تفریط باشد. همان هسته مرکزی «اخلاق و دین» کافی است. آن افراط ها سودمند نیست، همانطور که تفریط ها زیانبار است.
البته وقتی کسی در هسته مرکزی زندگی کرد، «تا سر رود به سر رود تا پا به پا بپوید» خودش ممکن است با سرعت حرکت کند. این، راهی است باز. مزاحم هیچکس نیست، هیچکس هم در این راه مزاحم او نیست.
در آن هسته مرکزی که قدم برداریم، اینجاست که هیچ تصادفی نیست؛ هیچ مزاحمی هم نیست. کسی از آن طرف نمی آید، چون کسانی که این راه را می روند انبیاء و اولیاء هستند که عقب گرد ندارند. این طرف هم هر کس بخواهد برود، راه به اندازه آسمان و زمین باز است. لذا فرمودند، هم سرعت بگیرید و هم سبقت! «فاستبقوا الخیرات».
منتها انسان وقتی سرعت گرفت و از دیگران جلو زد، به آن قله رسید، از آن به بعد تازه، مسئولیت امامت شروع می شود، که باید امام دیگران شود. «واجعلنا للمتقین اماماً» پس سرعت هست بعدش سبقت هست، سبقت که شد بعدش دریافت مسئولیت است. «واجعلنا للمتقین اماماً» در قرآن کریم فرمود حالا که سریع حرکت کردید، در فضایل و اصول ارزشی از دیگران جلو زدید و بر دیگران سابق شدید، به فکر بازماندگان و افتادگانی که در راه مانده و به مقصد نرسیده اند باشید.
بنابراین، عمده، تشخیص آن هسته مرکزی صراط مستقیم است. اینجاست که گفته اند «خیرالامور اوسطها» بعد وقتی معلوم شد که راه راست کدام است، آنگاه هرچه سریعتر، بهتر. هرچه با سبقت بیشتر، بهتر! هرچه مسئولیت پذیری به امامت، بهتر. یک وقت هست به انسان می گویند، تند نرو، برای اینکه در تشخیص راه ممکن است اشتباه کند. یک وقت می گویند حالا که معلوم شد، راه این است، هرچه تندتر، بهتر. یک «خیرالامور اوسطها» داریم که برای تشخیص راه است؛ یک «خیرالامور اکثرها» و «اوفرها» و «اشدها» داریم که بعد از تشخیص راه است. منتهی در بخشهای معرفتی و اصول ارزشی! که در تمام موارد بر بدن فشار نیاید. که آن راه را روح می رود، نه تن.
این چند جمله ای بود درباره تشکیل محفل اسلامی شما هنرمندان بزرگوار، اما مطلبی که مربوط به اصل هنر و هنرمندی است؛ که شما انشاءا… این حرفها را با سایر هنرمندان درمیان می گذارید، این است که، هنر اسلامی با هنر غیراسلامی، خیلی فرق دارد. هنر اسلامی آن است که از جای بالا می آید و راه تنزلش هم تا سطح طبیعت و حس، مستقیم است و دست مخاطبان خود، اعم از بینندگان و شنوندگان و خوانندگان و اینها را می گیرد، دوباره در همین صراط مستقیم به بالا می برد، بدون اینکه در این آمدن یا رفتن، انحراف و اختلافی یا تخلفی پدید بیاید.
آنکه عاقلانه می اندیشد، حکیمانه می اندیشد ولی توان آن را ندارد که آن معقول خود را متخیل کند، حکیم هست، اما هنرمند نیست.
یعنی مطالب را خوب می فهمد، اما این نیروهای مادون او، مانند قدرت تخیل او، قدرت توهم او، قدرت تجسیم او در تحت رهبری او نیستند. او یک امام بی امت است. یعنی یک وزیری است که زیرمجموعه او تحت امر او نیستند. یک مدیر کلی است که قدرت اداره ندارد. برای اینکه خیال او به یک سمت می رود، وُهم او به یک سمت می رود، حس او به یک سمت می رود، دستورهای او به سمت دیگر می رود. فقط او مطلب را خوب می فهمد. این فقط می تواند معلم خوبی باشد، در سطح خواص. این حکمت دارد ولی هنر ندارد. گاهی ممکن است کسی قدرت تخیل قوی، توهم قوی، قدرت تجسیمی قوی داشته باشد.
نقاش قوی، نویسنده زبردست، گوینده ماهر، نوازنده ماهر، همه اینها باشد، اما آنچه که از دست و کار او می ریزد یا از زبان او شنیده می شود، مایه ای جز از مرحله خیال و وهم ندارد، آن تخیلات است که ریزش می کند و این شخص می نگارد؛ گاهی هم ممکن است دهها صفحه چیز بنگارد، همه اش مْهمل. بنوازد، اما همه اش مهمل. مبدأ و آن اتاق فرمانش خیال است یا وهم است. از وهم و خیال کاری ساخته نیست، فقط می تواند کودکان را یا بزرگسالان را راضی کند. اما اینکه دست کسی را بگیرد و از تپه ماهورهای خیال و وهم بالا ببرد به قله عقل و اوج عقل برساند، آن هنر را ندارد. این هنر اسلامی نیست. پس آن قسم اول، اصلاً هنر نبود، این قسم دوم، هنر است اما هنر اسلامی نیست. قسم سوم که هنر اسلامی است آن است که انسان در قله، مطالب را مستدل بفهمد، یعنی مثل یک حکیم بتواند برهان اقامه کند.
مثل یک متکلم بتواند دلیل اقامه کند بر حقانیت مطلب؛ در جهان بینی الهی، او صاحب فتواست. می تواند ثابت کند توحید الهی را، نقش خدا را در جهان. سهم وحی و نبوت و رسالت و فرشته ها و اینها را می تواند با برهان تبیین کند و چون عقل او عقل هنرمند است و عقل خشک نیست، به امامت و رهبری و مدیریت دستگاه درون می پردازد. قوه وهم را تعدیل می کند، نه تعطیل! وهم هم از بهترین نعمتهای خداست، چه اینکه قوه خیال هم از بهترین نعمتهای خداست. این نعمتها را اگر کسی حق شناسی کند، آنگاه لذت می برد. اینها را تعدیل می کند بدون تعطیل. وهم را که عهده دار ادراک مفاهیم جزیی است، تعدیل می کند، نه تعطیل! خیال را که عهده دار صورتگری و صورت پردازی است، نه مفهوم، آنرا تعدیل می کند، نه تعطیل. قوه متخیله را هم که میاندار این صحنه است، تعدیل می کند، نه تعطیل!
چون ما یک وهم داریم که مفاهیم جزیی را ادراک می کند، مثل دوستی زید با عمر، دشمنی فلان با فلان … این مفهوم دوستی و دشمنی یا مفهوم صدر و ذیل یا مفهوم کینه و علاقه، این مفاهیم را قوه واهمه درک می کند، اما این صورت را که مثلاً یک جایی رفتیم، آن باغ، آن خانه، آن محفل، آن صحنه، همه اینها وقتی ما از اینجا رفتیم در این محفظه می ماند، نگهبان اینها قوه خیال است. قوه خیال نگهبان صورت است، نه مفهوم، قوه واهمه نگهبان مفهوم است نه صورت! غیر از قوه خیال و قوه واهمه، یک نیروی متخیله ای در این هسته مرکزی هست که الی ماشاءا… فعال مایشاء است. این آن است که مواد خام را می گیرد، حالا یا از عقل می گیرد یا از حس، قوه متخیله این وسط نشسته یک بخشی از مفهوم را می گیرد یک بخشی از قوه خیال می گیرد و می سازد!
اینهم از نعمتهای خداست. همه شعرا که توانسته اند تشبیهات خوب داشته باشند، کار قوه متخیله است، کار قوه خیال نیست. قوه خیال مخزن است، نه صنعتگر! هرچه از بیرون آمد این حفظ می کند. اما این مواد خام را بگیرد و دوخت ودوز بکند، کار قوه متخلیه است. اینهم از بهترین نعمتهای خداست. اگر آن عقل هنرمند بود و حکیمانه اینها را راهنمایی کرد، این قوه متخیله را هم مثل قوه واهمه و قوه خیال تعدیل می کند، نه تعطیل!
آنگاه یک نماز جماعتی در شبستان جان او به امامت عقل خوانده می شود! عقل خوب می فهمد. واهمه، معانی جزئیه را به امامت عقل تکبیر می بندد، قوه متخیله هم به امامت عقل صورتگری می کند، قوه خیال هم به رهبری عقل نگهبانی می کند. خیال یک نگهبان خوبی است. میراث فرهنگی را خوب حفظ می کند، کم و زیاد نمی کند و در درون او یک سلسله نماز جماعت هایی برپا می شود. یک اقتدایی یک امامتی یک امتی، عادلانه! آن وقت یک چنین شخصی اگر بخواهد بنگارد، حرفش پیام دارد، اگر بخواهد سخن بگوید، حرفش پیام دارد، بخواهد بصورت فیلم و تئاتر و نمایش خودنمایی کند، بگردد یا بگرداند، پیام دارد! این نشستن او، حرف زدن او، دیدن او آموزنده است. بعضی ها را شما می بینید وقتی بطور عادی با او برخورد کردید، چیزی از او یاد نگرفتید، اما بعضی ها هستند که وقتی برخورد کردید، طرز حرف زدن آنها، نشستن آنها، برخورد آنها، قدم به قدم معلم است.
سرش این است که این در درون خود همیشه نماز جماعت می خواند، یعنی تمام نیروهای او وضو گرفته اند و طاهر شده اند به امامت عقل نماز می خوانند. خیال پرداز هم نیست و چیزهایی هم نمی خواند که این استعدادها را اشباع کند. بالاخره استعداد درک ما و استعداد ضبط ما محدود است، ما اگر چیزهای غیرمستدل، غیرعلمی، فقط بافته های خیال، بافته های وهم، اینها را دادیم به این دستگاه، دیگر پر می شود.
بزرگانی مثل مرحوم بوعلی سینا و امثال ذلک، اینها گفته اند ما قصه اصلاً نمی خوانیم، چرا؟ برای اینکه قصه ای که از وهم نشأت گرفته، نه از عقل تنزل کرده باشد، غیرسودمند است. الان ما ده صفحه کتاب خواندیم، این را در ذهن سپردیم، ذهن هم که دیگر قدرتش نامتناهی نیست، خسته می شود، ما با یک سلسله غذاهای غیرسودمند و بلکه زیانبار آن را پر کرده ایم.
آن وقت آن کسی که عادت کرده حرف های غیرمستدل بشنود، حرفهای غیربرهانی هم می گوید. لذا گفته اند، حرف را تا آدم نتواند برهانی کند، نه بگوید و نه بشنود!
هنر اسلامی آن است که آن هنرمند همواره یک نماز جماعتی به امامت عقل برگزار کند، همه تکبیره الاحرام را ببندند و در پیروی عقل، رکوع و سجود داشته باشند! آنگاه خیال او می شود خیال منزه، وهم او می شود وهم منزه، متخیله او که در وسط هست، می شود منزه! آنگاه از آن عاقله به واهمه و متخیله و قوه خیال تنزل می کند؛ دستور از امام به امت می رسد، از امت که به اعضاء و جوارح رسید؛ این نوشته های او، گفته های او، نواخته های او، ساخته های او، پرداخته های او و امثال اینها همه شان پیام دارد! آنگاه هم نوسال استفاده می کند و تا مرحله خیال می رود؛ منتها خیالی که جزو امت عقل است و هم مخاطبان حکیم و متکلم صاحب نظر و بلکه صاحب بصر! آنها هم می توانند بشنوند و به همراه این بالا بروند، آنچه که از عقل آمده است، مخاطب را عاقل می کند.
«از رحمت آمدند و به رحمت روند باز»
این می شود هنر اسلامی!
مطلب چهارم آن است که درک این مطلب ممکن است برنامه های درازمدت بخواهد، مقدور همه نباشد. انسان دو راه دارد، یا خودش باید این مواد اولیه را که مواد الهامی است از متون الهی استنباط کند، یا گوش بدهد به حرف کسی که عمری در این راه کار کرده است.
بالاخره یا خودمان باید این اصول اساسی و ارزشی دین را بدانیم، یا گوش بدهیم به حرف کسانی که نظیر امام، علامه طباطبایی(رضوان الله علیهما) که عمری در این جهت کار کرده اند! آنگاه می شود هنر اسلامی! بعد مخاطب را در همین راهی که خودِ هنرمند آمده، می برد.
آن صحنه ای که پیام نداشته باشد یک لاشه نمایشی است و لاشه، بدبوست! خب، آنهایی که اهل آن شامه هستند، بو می کشند، می بینند که این سریال، بدبوست، این جشنواره بدبوست، این نمایش بدبوست، آن یکی معطر است، خوش بوست، چون پیام دارد، با یک اخلاصی تهیه شده است، با یک صفایی تهیه شده است، با یک هدایتی تأمین شده است.
بخش پایانی عرضم آن است که هنرمندان به بعضی از امور مبتلایند، چه اینکه دیگران هم به امور دیگر مبتلایند. هر کس را در این عالم به بعضی از امور مبتلا می کنند، مبتلا یعنی ممتحن، یعنی می آزمایند. برای اینکه هنرمندان عزیز از این ابتلا یعنی امتحان الهی پیروزمندانه بدرآیند، به یک چیزی سعی بکنند دل ببندند و محبوبشان باشد که هم جاذبه اش بیشتر است، هم ماندگار است، هم معطر! این داستان لیلی و مجنون را خیلی ها به نظم و نثر، به فارسی و عربی ذکر کرده اند، چون جزو بهترین داستانهای عشقبازی است. نظامی گنجوی، قصه لیلی و مجنون را که بازگو می کند، می گوید: لیلی در آخر عمرش بیمار شد، مادرش به عنوان وصی بر بالینش حاضر شد. او به مادرش گفت: وصیت مرا به مجنون برسان، به او بگو اگر خواستی عاشق شوی و مهر بورزی، به کسی علاقه پیدا کن که با یک تب از پا درنیاید، با یک بیماری همه جمالش نریزد! «آنکه نمرده است و نمیرد خداست».
اگر چنانچه انسان این راه را طی بکند، نه خود را مفت از دست می دهد و نه چیزهای مفت بدست آورده را تعقیب می کند. به چیزی دل می بندد که او را به خودش جذب می کند. عمده آن است که ما این زمام دل را به چه کسی بسپاریم! هرگز یک کسی که بدنبال شاهد و شمع حرکت می کند، لذت یک عارف را نمی برد.
آنچه را که ما می فهمیم سایه چیزی است که عرفا می یابند و آنچه را هم که عرفا می یابند عکس رخ اوست که جلوه کرده است.
«اینهمه عکس می و رنگ مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد»
حالا اگر یک پریوشی کنار استخری بگذرد، گوشه ای از عکس او در این استخر شفاف بیفتد، یک کسی که این عکس را ببیند، چقدر لذت می برد؟ فاصله این، با خود او چقدر است؟ آن بزرگان، نظیر حافظ و امثال حافظ گفته اند:
«اینهمه عکس می و رنگ مخالف که نمود» تازه «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد» حالا خود او چقدر لذیذ باشد؛ در فرازهای دعای ماه مبارک رمضان مشخص است که «اللهم انی اسئلک من جمالک باجمله و کل جمالک جمیل، اللهم انی اسئلک بجمالک کله».
این در پایان دعای عرفه حضرت سید الشهداء(سلام ا… علیه) هم هست که خدایا … «ما وُجُدُ مُنً فَقَدُک وُ ما فَقَدُ مُنً وُجُدُک» کسی که تو را نیافت چه گیر او آمد و کسی که تو را یافت چه گم کرده است؟
خب، برای اینکه به دام آن شاهد و شمع و مسائل دیگر نیفتیم، چاره ای نداریم. حالا دین را هم یا از راه چشمه بودن یا از راه کانال به چشمه باز کردن، یافته باشیم، بهرحال باید به یک سمتی حرکت کنیم که برای ما جاذبه داشته باشد! آنگاه مصون می مانیم، وگرنه این دوران نشاط، یک پاییز زودرسی دارد و این پاییز زودرس به آن نشاط کاذب خاتمه می گیرد، و دردش و افسوسش برای همیشه می ماند!
من مجدداً از حضور شما حق شناسی می کنم. دعا می کنم که ذات اقدس اله به همه شما برادران و خواهرانی که وابسته به این محفل هنرمندان هستند سعادت و خیر دنیا و آخرت عطا کند هم جمع شما توسعه پیدا کند، هم مصون از افراط و تفریط باشد. هم مرز هنر اسلامی از غیراسلامی مشخص شود و هم شما که اعضاء این محفل اسلامی هنرمندان هستید، هنرهای شما انشاءا… اسلامی باشد و چون همه اینها به برکت قیام حضرت امام(رضوان ا… علیه) و خون شهداست، از خدا می خواهیم که آنها را با انبیاء و اولیاء محشور بفرماید.
امر فرج مولایمان را تسریع بفرماید. نظام اسلامی، مقام معظم رهبری،مراجع تقلید، حوزه های فقهی، فرهنگی و دانشگاهی مان را در سایه امام زمان حفظ بفرماید. بین ما و قرآن و عترت در دنیا و آخرت جدایی نیندازد.
غفرالله ولکم
والسلام علیکم ورحمه ا… وبرکاته